منوي اصلي آخرین مطالب نويسندگان |
دیار غربت
یامهدی
گفتم: شبی به مهدی، بردی دلم ز دستم من منتظر به راهت، صبح تا سحر نشستم گفتا: چکار بهتر از انتظار جانان من راه وصل خود را بر روی تو نبستم گفتم: دلم ندارد بی تو قرار و آرام من عقده دلم را امشب دگر گسستم گفتا: حجاب وصلم باشد هوای نفست گر نفس را شکستی، دستت رسد به دستم گفتم: ببخش جرمم ای رحمت الهی شرمنده تو بودم، شرمنده تو هستم گفتا: هزار نوبت از جرم تو گذشتم پرونده تو دیدم، چشمان خود ببستم گفتم که <هاشمی> را جز تو کسی نباشد چون تیر از کمان هر آشنا بجستم گفتا: مباش نومید از خانه امیدم من کی دل محب شرمنده را شکستم؟ هاشمی نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |